- تفاوت میان حادثه انگیزنده و نقطه عطف اصلی اول
- نظرات
تفاوت میان حادثه انگیزنده(محرک) و نقطه عطف اصلی اول
بسیاری در فهم تفاوت میان حادثه انگیزنده و نقطه عطف اصلی اول در یک داستان، دچار ابهام و سردرگمی میشوند. فهم اینکه مشکل و تنش اصلی در یک داستان از چه زمانی آغاز میشود، میتواند کمک شایانی به نویسنده کرده و او را در مسیر درست قرار دهد. گاهی اوقات یافتن تمایز بین این دو مفهوم میتواند بسیار سخت باشد. مخصوصا وقتی که ابهام و سردرگمی در ابتدای راه نویسندگی، در خصوص هدف هر کدام از این وسیله های داستانی بوجود بیاید. اگر به این ایده اعتقاد داشته باشیم که اساسا داستانها برای بررسی و حل مشکلات نوشته میشوند، آنوقت دلیل بوجود آمدن حادثه انگیزنده در پرده اول و نقاط عطف در میان پرده های اول و دوم بسیار روشن و واضح خواهد شد.
هر مشکلی منشا خاص خودش را دارد. لحظه ای که تعادل دنیای داستان بهم میخورد و حس یگانگی و الفت قهرمان و مخاطب با دنیای عادی داستان (که قبلا وجود داشت) از بین میرود؛ این جداسازی باعث آگاهی مخاطب از یک عدم تعادل در داستان خواهد شد. و یک خواسته، هم برای مخاطب و هم برای قهرمان بوجود میآید و آن میل بازگشت به حالت تعادل و توازن در داستان است. اما هر مشکلی راه حل و گره گشایی خاص خود را دارد و داستان مدام در پروسه جستجو و تلاش برای رسیدن به آن گره گشایی خواهد بود.
حادثه محرک فیلم دزد دوچرخه – ویتوریو دسیکا
این حادثه آغاز کننده داستان یا سر منشا مشکل را اصطلاحاً حادثه انگیزنده میگویند. حادثه انگیزنده یا حادثه تهییج کننده، یک حادثه یا یک تصمیم است که طی این حادثه یا تصمیم، مشکل اصلی داستان شروع میشود. همه چیز تا قبل از آغاز حادثه انگیزنده در واقع پیش داستان است، چه مخاطب آنها را ببیند و چه در ذهن نویسنده باشد، و هر چیزی که بعد از حادثه انگیزنده اتفاق بیفتد تا نقطه عطف اصلی اول، مقدمه اساسی و به نوعی مقدمه داستان اصلی برای آغاز حرکت جدی قهرمان است. قبل از این لحظه در داستان تعادل و توازن وجود دارد. یک نوع آرامش و تعادل نسبی که کاراکترهای داستان به آن شرایط عادت کرده اند و خو گرفته اند. ممکن است از نظر ما تعادلی در آن شرایط نباشد، اما ما میفهمیم که کاراکترها در آن دنیا زندگی میکنند و برای آنها آن دنیا عادی است و تعادل به هر روی برقرار است.
این لحظه نافذ، که خودش به نوعی نقطه عطف است (البته اگر باعث چرخش داستانی شود) اما جزو نقاط عطف اصلی نیست، اتفاق میافتد و تعادل همه چیز را بهم میزند و ناگهان یک مشکل شاید به ظاهر کوچک حادث میشود که باید حل شود و ممکن است چون کوچک است، قهرمان آن را نادیده بگیرد و یا فکر کند به راحتی قابل حل است. این مشکل یا این حادثه یا این تصمیم به ظاهر کوچک، به نظر آن قدر حاد نیست که حل نشود. اما هر چه هست باید به اندازه کافی برای مخاطب جذاب باشد و در زندگی قهرمان تاثیرگذار. هر چه که باشد…
داستانها برای گره گشایی بوجود میآیند. گاهی وقتها این مشکلات حل میشوند، مانند داستان جنگ ستارگان، کازابلانکا یا توهم، اما در داستانهایی مانند هملت این مشکلات حل نمیشوند. بدون توجه به نتیجه، این حادثه انگیزنده است که باعث حرکت و گردش توپی میشود که حاوی داستان و دنیای قهرمان ماست. با این حرکت جزئی، عدم توازنی در زندگی کاراکترها بوجود میآید. این عدم توازن به ظاهر قابل بازگشت است. اما داستان باید به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به نقطه عطف اصلی اول برسد. زمانی که قهرمان در مییابد باید به صورت جدی وارد عمل شود.
در نتیجه پروتاگونیست به دنبال راه حل مشکل خواهد بود و نیروهای آنتاگونیست نیز جلوی حل مشکل را خواهند گرفت. تمام داستانها همینگونه اند و هیچ استثنایی وجود ندارد. دو کاراکتر اصلی داستان یعنی پروتاگونیست و آنتاگونیست (میتوانند شخص حقیقی باشند، یا حقوقی یا نوعی ایدئولوژی یا طبیعت و یا…)، به نبردشان که لزوما تن به تن نیست ادامه میدهند تا به ربع داستان برسیم و ناگهان اتفاق یا تصمیم دیگری حادث میشود که جهت داستان را به کلی تغییر میدهد و آن را به سمت جدیدی پرت میکند.
به این نقطه، به اصطلاح نقطه عطف اصلی اول میگویند.
در این نقطه کاراکتر از پرده اول به پرده دوم داستان راه مییابد. در این لحظه مشکلی که در حادثه محرک جرقه اش زده بود گسترش پیدا میکند. نقطه عطف اصلی اول آغاز یک مشکل نیست بلکه ادامه و رشد آن مشکل (حادثه انگیزنده) در داستان و شامل تصمیم اساسی قهرمان برای حل آن است. و بقیه پلات پوینتها، مانند نقطه میانی یا نقطه عطف پرده دوم در خصوص تلاشها و درگیریها برای حل همان مشکل اصلی یا مشکلاتی که نتیجه آن مشکل اصلی اند به کار برده میشوند. تا اینکه حادثه نهایی اتفاق افتاده و پلات پوینت نهایی رخ داده و داستان به پایان میرسد.
اما مشکل درک تفاوت بین این مفاهیم به همین جا خلاصه نمیشود. در ادامه این موضوع را بیشتر واکاوی میکنیم.
حادثه انگیزنده چیست؟ این سوالی است که در ابتدای کار هر فیلمنامه نویسی باید پاسخی روشن داشته باشد. متاسفانه مشکل عظیمی وجود دارد و مشکل اینست که وقتی این سوال مطرح میشود، پاسخهای کاملا متناقض میگیرید. آنهم از بعضی اساتید و فیلمنامه نویسان نامی.
- آیا حادثه انگیزنده اولین حادثه داستان است؟
- آیا این حادثه همان نقطه عطف اول است؟
- آیا این حادثه همان قلاب معروف است؟
- آیا این حادثه بین قلاب و نقطه عطف اول قرار دارد؟
- آیا این حادثه چیزی است که قبل از شروع داستان رخ داده است؟
مشکل بزرگ اینست که هر کس یکی از مفاهیم بالا را به حادثه انگیزنده نسبت میدهد. و بی دلیل نیست که همه فیلمنامه نویسان گیج و سرگردان شده اند. بیایید این قضیه را یکبار برای همیشه با تحلیلی منطقی حل کنیم.
بعضی میگویند حادثه انگیزنده فقط یک لحظه نیست. در واقع سه لحظه مهم در داستان وجود دارد که میتوانیم بنا به آموزشهای این جا و آن جا، هر یک را به درست یا اشتباه حادثه انگیزنده بنامیم.
بسیاری از نویسندگان، این سه نقطه را با نامهای مشابه میشناسند. اما این یک اشتباه است و دلیل آن عدم شناخت تفاوت میان این نقاط است. و این عدم شناخت میتواند به طور غیرمستقیم به داستان لطمه بزند. مخصوصا به داستان کسانی که تازه کارند و تجربه کافی ندارند. چون بسیاری از نویسندگان حرفه ای اینکار را به طور غریزی انجام میدهند، اما بسیاری دیگر با آموزش.
اما چه حرفه ای و چه آماتور، به هر صورت شناخت درست یک امتیاز مثبت خواهد بود. و نباید گفت چه فرقی میکند… اسمشان هر چه که میخواهد باشد!