توسعه دهنده نرم افزار اوران ، ورود

قابل پیش بینی بودن پایان فیلمنامه

  • قابل پیش بینی بودن پایان فیلمنامه
  • نظرات

قابل پیش بینی بودن یک فیلمنامه

معمولا برای یک مخاطب آگاه حرفه ای، حدس زدن پایان چندان مشکل نیست. اما در فیلم نامه نویسی سه نوع پایان از لحاظ پیش بینی نتیجه داریم : غیر قابل پیش بینی ، قابل پیش بینی خوب و قابل پیش بینی بد.

لحن آغاز و میان فیلم نامه مقصد نهایی داستان را نشان می‌دهند. به عنوان مثال در مجموعه فیلمهای جیمز باند، تماشاگر هیچ شکی ندارد که در انتها کار ضدقهرمان تمام است و مامور 007 پیروز خواهد شد. پس ما از دیدن این فیلم چه سودی می بریم و به دنبال چه هستیم؟ چیزی که مخاطب می‌خواهد، روش نوین جیمز باند برای غلبه بر ضد قهرمان می‌باشد. آن‌ها ( نویسنده‌ها) در اینگونه مجموعه‌ها باید به گونه ای صحنه‌ها را بنویسند که مخاطب تا کنون نظیر آن را ندیده باشد.

در فیلم سینمایی “حس ششم” کاملا قابل حدس است که در پایان بروس ویلس در مورد مشکل فاصله بوجود آمده با همسرش به توافق و تفاهم می‌رسند، اما این توافق آنگونه که مخاطب پیش بینی کرده رخ  نمی‌دهد. آنچه تا کنون نمایش غیرواقعی و وهمی روابط نامشروع زنش با مردی غریبه بوده با این واقعیت جایگزین می‌شود که بروس ویلس مرده است و همسر سابقش در حالیکه فیلم عروسی شان را می‌بیند گریه می‌کند.

در بوچ کسیدی و ساندنس کید،  برتولینی می‌گوید : پایان 10 تا 15 دقیقه ای آخر کاملا مشخص  بود و اجتناب ناپذیر. کسی قرار نبود از آنچه رخ خواهد داد شوکه شود. اما در همان حال ما می‌بینیم بوچ و ساندنس، ناآگاه از صدها سرباز که در کمین نشسته اند، دوباره آماده می‌شوند و همین ناآگاهی، ایده جدیدی است.

وقتی یک پایان قابل پیش بینی باشد اما هیچ خلاقیت و ابتکار جدیدی در این پایان بکار نبرده باشیم، آنگاه یک پایان با قابلیت پیش بینی بد داریم. یک کلیشه و گاه حتی در حد یک پایان مبتذل. و باز بدتر از آن یک پایان بسیار بد… که حتی فاقد پاسخ روشنگرانه به سوال یا سوالات دراماتیک داستان است.

روشی که امروزه مد شده فریب دادن و حیله گری در پاسخ به مشکل قابل پیش بینی بودن داستان است. مثل پایان‌های انحرافی. در دهه پیشین این شیوه عموما در ژانر دلهره آور دیده می‌شد. یعنی در انتهای فیلم وانمود می‌کردند گره گشایی انجام شده است اما ناگهان مشکل جدیدی ایجاد شده و صحنه جدیدی برای گره گشایی نهایی ایجاد می‌کردند. اما حالا این روش هم بسیار کلیشه شده و اینجاست که تماشاگر با ناامیدی می‌گوید : “من که می‌دونستم واقعاً نمرده! “

در مثال «برگرد کاتسوری» ما می خواهیم از پایان غیرقابل پیش بینی استفاده کنیم.

 ادامه مطلب …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده − 11 =

Next

مقالات مرتبط