- نقطه میانی فیلمنامه - پلی میان حقیقت و دروغ
- نظرات
تحلیل نقطه میانی فیلمنامه – پلی میان حقیقت و دروغ
حال به نکات زیر در خصوص نقطه میانی توجه کنید:
1- نقطه میانی در 50 درصد از گذشت زمان داستان رخ میدهد.
2- نقطه میانی به شیوه دراماتیک، راه جدیدی را پیش روی قهرمان میگذارد. چیزی که در نقطه میانی رخ میدهد، باید نتیجه طبیعی و منطقی اقدامات قبلی در داستان باشد، در عین حال باید رخدادی کاملا جدید و غیرمنتظره باشد و داستان را در همان پرده دوم به مسیری جدید بکشاند.
3- نقطه میانی یک کاتالیزور شخصی است که برای کاراکتر اصلی رخ میدهد. باید سبب شود قهرمان اسلوب کاری خود را تغییر دهد. بعد از رخداد نقطه میانی، دیگر یک واکنش ساده کافی نیست. مانند عطف اول، نقطه میانی نیز یکی از هیجان انگیزترین نقاط داستان است. این نقطه همان آویزی است که کل داستان از آن آویزان میشود. بنابراین از یک میخ زنگ زده و نامطمئن استفاده نکنید.
تحلیل نقطه میانی
“در حقیقت معنای واقعی زندگی توسط کسانی کشف میشود که رنج میکشند، از دست میدهند، سختی و مشقت را به جان میخرند و از شکستی به شکستی دیگر تلوتلو میخورند.”
انیس نین
آفرینش یک تحول میخکوب کننده در نقطه میانی
در روند مثبت تغییرات درونی یک کاراکتر، پروتاگونیست در نیمه اول پرده دوم، در یک قلمرو بیگانه، مرتکب اشتباهاتی بر پایه فرضیات غلط میشود و برای حرکت اشتباه عمدی یا سهوی، تنبیه میشود. اما در حین تمام این شکستهای کوچک، ناخودآگاهش به تدریج درسهایی میآموزد و متوجه اصل موضوع میشود. این آشکارسازیهای شخصی در روایت، او را به سمت یک نقطه بسیار مهم سوق میدهد:
نقطه میانی داستان
تا این مرحله، او زیر بار دروغ یا فریب و انحرافی خاص، در حال تلاش و تقلا بوده است. او تا اینجا به طرز طاقت فرسایی خود را قانع کرده که این نکته انحرافی صحیح است و بدون در نظر گرفتن آن ادامه میسر نیست. اما نیمه اول پرده دوم و حوادثی که طی آن بر قهرمان میگذرد، او را تغییر میدهد، حتی اگر خودش متوجه نباشد. او آماده یک تغییر بزرگ است. نقطه میانی همان تغییر بزرگ است. این نقطه به او هشداری جدی میدهد که باید از تاثیرات آن دروغ منحرف کننده بر حذر باشد. حتی اگر ماهیت خود آن دروغ مشخص نشود، دیگر در این نقطه متوجه میشود که حداقل باید از تاثیرات آن دوری جوید.
نقطه میانی همانند یک لولا برای چرخش کامل داستان بکار میرود. لولایی برای چرخش درونی و بیرونی قهرمان.
نه تنها این نقطه یک نقطه حیاتی و بحرانی فاش سازی و تحول درونی کاراکتر است بلکه دیگر در این نقطه، فاز واکنش گرایی خاتمه مییابد و از این جا به بعد این قهرمان است که کنشها را شکل میدهد و دیگر وابسته به کنش دیگران نیست. فاز واکنش تمام شده و فاز کنش آغاز میشود.
سم پکینپا، به نقطه میانی “آذین مرکزی” میگوید. و در خصوص آن میگوید:
بزرگ است. شگفت انگیز و شکوهمند، مرکز توجه یک داستان. در این نقطه است که میتوانید یک صحنه معرکه را پایه ریزی کنید.
این نقطه آنقدر مهم است که جیمز اسکات بل، یکی از اساتید فیلمنامه نویسی به فیلمنامه نویسان پیشنهاد میکند، فیلمنامه خود را از این نقطه آغاز کنند.
پلِ میانِ واکنش گرایی و کنش گرایی
در بحثهایی که در خصوص ساختار داستان صورت میگیرد، نقطه میانی، به عنوان انتقال دهنده کاراکتر از نقشی واکنش گرا ( کسی که کنترل درگیری و تنش در دست او نیست. تنش توسط منبع دیگری ایجاد شده و او باید پاسخ دهد) به نقشی کنش گرا ( در دست گیرنده کنترل و ایجاد کننده تنش) معرفی میشود. یک نقطه چرخش اساسی و مهمترین نقطه داستان پس از عطف اول و دوم. بدون این نقطه، انتقالی وجود ندارد. بدون آن تکاملی که هدف هر داستانی است حاصل نمیآید. تغییری حاصل نمیشود و این یعنی داستانی ندارید.
با اینحال این شرح از نقطه میانی ناقص است. باید ابتدا بدانیم این انتقال قدرت و کنترل از کجا نشات میگیرد؟
از عمق وجود و درون کاراکتر.
بگذارید بسیار شفاف و روشن بگوییم تا کاملا متوجه شوید:
اگر حادثه انگیزنده قهرمان، عطف اول و عطف دوم و نقطه اوج، نقاط چرخش مهم داستان بیرونی شما باشند. نقطه میانی نقطه چرخشِ حیاتیِ درونیِ کاراکتر میباشد. که این چرخش درونی، صد البته باید مابهازای بیرونی داشته باشد که در نتیجه، داستان بیرونی را نیز دچار تحولی 180 درجه خواهد کرد.
در این نقطه، کاراکتر دست از واکنشگرا بودن میکشد و با یک کنش و حرکت قطعی علیه آنتاگونیست اقدام میکند.
این کار نه به دلیل صرفا دستیابی به هدفش یا عزم راسخش بعد از نقطه میانی، بلکه به این دلیل است که او حالا درک بهتر و روشنتری از تنش درون خود و کشمکش بیرونی ایجاد شده به دست آورده است.
در کلامی دیگر، او سرانجام در این نقطه، دورنمای حقیقت را میبیند.
استنلی ویلیامز این لحظه را “لحظه ای باوقار” مینامد. جیمز اسکات بل این لحظه را ” لحظه آیینه” مینامد ( از آنجا که معمولا در این نقطه گویا کاراکتر روبروی آیینه ای میایستد و با حقیقت وجود خویش روبرو میشود) او در خلال نیمه اول پرده دوم، به مدارکی از حقیقت دست مییابد، اما در نقطه میانی او حقیقت را در ناخودآگاه خود میپذیرد. حقیقتی که حالا میتواند کلید دستیابی او به هدف اصلی اش باشد. چیزی که واقعاً به آن نیاز دارد، نه چیزی که از ابتدا میخواسته است.