- مشکلات رایج در پرده دوم - قسمت 2
- نظرات
ادامه قسمت اول
مشکلات رایج در پرده دوم – قسمت 2
3- پرده دوم اپیزودیک:
یکی دیگر از مشکلات رایج این پرده، استفاده از تعداد زیادی داستان فرعی و تنشهای کوچک است که در خدمت داستان اصلی نبوده و برآیند آنها حرف واحدی نمیزند. به گونه ای که در پایان داستان ما حس میکنیم هیچ داستانی نخوانده ایم. به عنوان مثال، فیلم ماموریتی به مریخ را در نظر بگیرید. گروه اول اعزامی به مریخ به طور مرموزی ناپدید میشوند. گروه دوم برای پیدا کردن آنها به مریخ میروند. اما تمام زمان پرده دوم به این میگذرد که گروه ۲ تلاش میکند به دلیل بروز اشکال جدی در سفینه، راهی برای خروج از وضعیت اضطراری و نشستن روی سیاره مریخ پیدا کند. آنها سرانجام در پرده سوم وارد مریخ شود. یعنی پرده دوم با آنکه دارای صحنههای هیجان انگیز است، موضوع اصلی پرده اول را فراموش کرده: چه بلایی سر گروه اول در مریخ آمده است؟. این یک اشکال بسیار جدی است. ۶۰ دقیقه از فیلم رسما هدر رفته است.
این مشکل در فیلمهای سلول با بازی جنیفر لوپز و کابویها و آدم فضاییها نیز به چشم میآید.
نکته بسیار مهم: هر نوع تنش یا درگیری، چه احساسی، چه فیزیکی و… باید با مساله اصلی داستان مرتبط باشد.
۴- اطلاعات تکراری
این عمل غیراصولی نیز باعث کش آمدن پرده دوم میشود و باید به شدت از اینکار پرهیز کنید. در هر ژانری که مینویسید، انتقال آگاهی یا اطلاعات تکراری، چه با دیالوگ و چه تصویری (مگر اینکه تعمدا هدفی از تکرار داشته باشید و در خدمت داستان باشد) بسیار ناشیانه است. اگر مخاطب یک اتفاق را مشاهده کرد، لازم نیست آن را بشنود و یا بدتر از آن به نوعی دیگر ببیند.
نوع دیگری از این اطلاعات تکراری، کارهای روزمره انسان است. مثل مسواک زدن، لباس پوشیدن، ریش زدن، رانندگی کردن. نشان دادن بی مورد این گونه تصاویر، هرز زمان و دزدی وقت مخاطب است. تنها در صورتی اینکار را انجام دهید که بخواهید اطلاعات مهمی را در قالب این کارها یا در پس زمینه این کارها منتقل کنید.
در بسیاری از فیلمهای تلوزیونی، مخصوصا سریالهای ایرانی، متاسفانه از این صحنهها زیاد خواهید دید. گاهی ایجاد زمان استراحت برای مخاطب لازم است اما افراط در اینکار را نباید به حساب هنر گذاشت و تنها برداشت محتمل یک منتقد یا تحلیلگر، دزدی زمان مخاطب میباشد.
۵- تنشهای خنثی
داستان یعنی تغییر. اگر پرده دوم داستان شما دارای داستانی فرعی است که به داستان اصلی مرتبط میباشد، اما تغییری در روند داستان ایجاد نمیکند، به سرعت حذفش کنید. به عنوان مثال در بعضی از فیلمنامهها، کاراکتر ابتدا از نقطه الف به پ میرود. متوجه اشتباهش میشود و دوباره به الف بازمیگردد و اینبار به ب میرود. این یعنی یک مسیر اشتباهی و اتلاف وقت داستان. اینکار تنها در صورتی صحیح است که مسیر الف به پ تغییری در درونیات کاراکتر ایجاد کند که در نهایت باز هم به تغییر داستان بیانجامد.
راه تشخیص زاید بودن اینگونه داستانهای فرعی این است: حذفش کنید. اگر هیچ اتفاقی برای داستان نیفتاد، دیگر برای همیشه فراموشش کنید.
هر صحنه ای که تغییری در خواسته قهرمان ایجاد نکند، غالبا بیهوده است. فرض کنید قهرمان داستان میخواهد یک فوتبالیست حرفه ای شود. اگر در صحنه ای میانه راه، او در دریا موج سواری کند و با این موج سواری پی به مفهوم زندگی ببرد، این صحنه کاملا بی فایده است. هدف او در داستان مفهوم زندگی نیست، بلکه قهرمانی در فوتبال است. اگر قرار است پی به مفهوم زندگی ببرد، باید این مهم در ورزش فوتبال محقق شود، نه روی تخته موج سواری در دریا. چون کاملا بی ربط و بی قواره است!
زندگی واقعی مملو از این اتفاقات بی ربط و رندوم و تصادفی است. و این زیباست چون زندگی سرشار است از داستانهای کوتاه و بلند نه چندان دراماتیک که با این حوادث و اتفاقات مختلف رنگ آمیزی می شود. اما در یک اثر دراماتیک که نهایتا 2 ساعت زمان دارد، این بی قوارگی و تصادفی بودن اصلا زیبا نیست. ممکن است در زندگی واقعی، یک فوتبالیست در حال موج سواری متحول شده و زندگی اش عوض شود. بسیار خوب است. اما در یک اثر درام که تمام فیلم در مورد یک فوتبالیست و رویای حرفه ای شدن او در ورزش می گذرد، تحول او روی تخته موج سواری بی قواره است. بهتر است این تحول بسیار مربوط به همان ورزش مورد علاقه او باشد و مثلا در حین بازی فینال، او به یک روشن بینی و خودشناسی بزرگ دست یابد. به این صورت تناسب حفظ می شود و اصولا رسالت هنر این است.
با اینحال استفاده از «هدف جعلی» یکی از ابزارهای مفید برای پرده دوم است، اما به شرطی که کاملا مرتبط با هدف اصلی باشد. اگر بخواهیم بصورت بصری منظور خود را برسانیم، هر قدم باید به سوی جلو باشد، حتی اگر مسیری پر پیچ و خم و زیگزاگی باشد.
۶- داستانی کلیشه در پرده دوم
از داستانهای فرعی که قبلا مشابه آن کار شده، بپرهیزید. سعی کنید که همه صحنهها و موقعیتها جدید باشند؛ حتی اگر مفهوم تکراری باشد.
نمونه کلیشههای بد:
الف) کاراگاه شاهد را پیدا میکند، اما قبل از اینکه بتواند اطلاعاتی از او کسب کند، دستهای پشت پرده شاهد را میکشند.
ب) یک متخصص کامپیوتر محل اختفای مظنون را در عرض چند دقیقه مشخص میکند.
ج) خنثی کردن بمب: سیم قرمز؟ سیم سبز؟ و…