- راهنماي نوشتن و شكل دادن به داستان (5)
- نظرات
راهنماي نوشتن و شكل دادن به يك داستان
قسمت پنجم
به قلم : اچ. اسمارت
مترجم : سيد مصطفي احمدی – توسعه دهنده نرم افزار اوران
در این مجموعه مقالات خواهید خواند :
- مقدمه
- چگونگي آغاز داستان
- چه ميشد اگر ؟
- شخصيت پردازي
- ژانر
- زاويه ديد
- صحنه پردازي
- كشمكش
- شكل و ساختار
- رفع نواقص داستان
- انتشار داستان
- حرف آخر
قسمت پنجم : چه ميشد اگر … ؟! (ادامه)
سوال چهارم : آيا در قلب داستان رخدادي مهم براي شخصيتها رخ ميدهد ؟
روايت داستان تحت تاثير كنترل و چگونگي واكنشهاي احساسي خواننده مي باشد . بنابراين داشتن يك موقعيت بغرتج و خطرناك در داستان و قرار گرفتن شخصيتها در آن موقعيت ها ، يكي از روشهايي است كه باعث اهميت دادن خوانندگان و شنوندگان نسبت به سرنوشت كاراكترها خواهد شد . هميشه اين سوال خوبي براي پرسش است كه چه زماني براي تصميم گيري در مورد جهت گيري طرح داستان مناسب است و يا جهت گيري اعمال شخصيتها در طرح بايد چه زماني صورت گيرد .
خوانندگان و شنوندگان چه احساسي خواهند كرد اگر فلان قهرمان اين كار را بكند و يا آن حادثه رخ دهد ؟ آيا او را بيشتر دوست خواهند داشت يا كمتر ؟
به دنبال ايده هايي بگرديد كه كاراكترهايش ، در طول داستان ، چيز مهمي براي بدست آوردن يا از دست دادن دارند . حتما نبايد چيز بسيار مهم و تكان دهنده اي باشد . اما بايد به قدر لزوم براي درگير كردن تماشاگر و خواننده مهم باشد . ( يعني انگيزه قهرمانها بايد آنقدر قوي باشد كه خواننده را به خود جذب كند . ) به عنوان مثال :
- مردي كه ميخواهد پولدار شود .
- زني كه ميخواهد پسر خوانده اش را پيدا كند .
- كارآگاهي كه ميخواهد جنايتكاري را به دستان قانون بسپارد .
- زوجي كه مي خواهند زندگي جديدي آغاز كنند .
- شاهزاده اي كه مي خواهد دختري را براي رقصيدن انتخاب كند .
- گرگي كه در پي غذاست .
در اين مرحله ، خواستن ، مهمترين نكته است .
براي يافتن يك انگيزه قوي ، ما به هوا و هوسها و آرزوهاي خام كاري نداريم . يك كاراكتر شايد هدفش رسيدن به يك كيف با مارك Gucci Kelly باشد اما اين انگيزه مناسبي در جهت ساخت داستاني اغنا كننده نيست . داستاني كه هدفش پس از شرح و تفضيل هاي زياد ، تحقق بخشيدن به آرزوي يك زن براي در دست داشتن يك كيف است ! – چطور است انگيزه او اينگونه طرح شود كه وي ، پس از انتظاري طولاني ، به دنبال راهي براي بالا كشيدن خود به هر حيله اي براي برتري نسبت به رئيسش مي باشد . چرا كه نه ؟ زيرا در مورد انگيزه ” داشتن يك كيف ” ، چيز خاصي وجود ندارد . حتي اگر آن كيف ، يك كيف چرم اعلا و زيبا باشد ، در نهايت يك كيف ، يك كيف است ديگر !
اما چه ميشود اگر انگيزه خام خواستن يك كيف ، از انگيزه اي اساسي تر مشتق شده باشد ؟ مثلا ، حسادت ! شايد ، دختر داستان ما در مدرسه دوست دختري پولدار است كه هميشه همه چيز داشته و حال نامزد مردي شده است كه قهرمان ما نيز پنهاني او را دوست ميدارد . دختر پولداري كه كيف Gucci Kelly دارد ! پس قهرمان ما اينگونه مي انديشد كه حداقل ميتواند اين كيف را داشته باشد تا حس حسادت طغيانگر خويش را سركوب كند . او نميتواند زندگي آن دختر را داشته باشد و يا نامزد او را تصاحب كند اما حداقل مي تواند كيف و پول هاي داخل كيف را از آن خود كند ! پس كشمكش براي داشتن كيف ، سبب بروز اتفاقي مهمتر و بزرگتر نزد دختر حسود داستان ما خواهد شد . مخصوصا وقتي او كيف را به دست مي آورد ، اما هيچ تفاوتي در حس حسادت خود نسبت به دختر پولدار احساس نميكند .
بنابراين ، مقصد مطلوب نهايي ( مثلا داشتن كيف ) بايد چيزي مهم و جالب توجه براي درگير شدن يك فرد داشته باشد . چيزي كه ممكن است تمام زندگي وي را به تباهي بكشد ، اگر به آن نرسد.
سوال پنجم : آيا سوال دراماتيك بحث برانگيزي در اين بين وجود دارد ؟
مخاطب دوست دارد چيزي براي نگراني در داستان وجود داشته باشد . نتيجه هر سوال دراماتيك مطرح شده ، نبايد به سرعت روشن شود .
به عنوان نمونه :
- آيا آنها قادر خواهند بود كه پروژه ترور رييس جمهور را خنثي كنند ؟
- آن زن چه كسي را براي ازدواج انتخاب ميكند ؟ – مرد خوب يا مرد بد ؟
- آيا آلفرد بر مشكلات فائق مي آيد و مي تواند با موفقيت رستوران را اداره كند ؟
بياييد كمي جزيي تر به مثال سوم نگاه كنيم:
- آيا آلفرد بر مشكلات فائق مي آيد و مي تواند با موفقيت رستوران را اداره كند ؟
پاسخ به سوال بالا ، بستگي به دو چيز دارد – شخصيت خود آلفرد و نيروهاي متضاد و مخالف او كه بر عليه اش اعمال ميشوند . پيش فرض ” چه ميشد اگر … ؟ ” ،كاراكتر آلفرد و حوادثي كه در داستان رخ مي دهند به صورت بسيار نزديكي با هم در ارتباطند .
سوالهايي كه بايد مطرح شوند و پاسخ داده شوند عبارتند از : آلفرد كيه ؟ چي دوست داره ؟ چرا ميخواد يك رستوران موفق رو اداره كنه ؟ چي مي تونه جلوي اون رو بگيره ؟ براي غلبه بر موانع چي كار ميكنه ؟
با فكر كردن به اين سوالها ، تو ميتواني به پاسخهايشان دست پيدا كني . و شايد هم نتواني . اما من ماجراي آلفرد را اينگونه تحليل كردم : رستوران در يكي از نقاط بد شهر واقع شده است . بوي بسيار تعفن آميز فاضلاب استشمام ميشود . پيتزافروشي ماريو ، رقيب آلفرد ، بهتر ، پرزرق و برق تر و ارزانتر از رستوران آلفرد مي باشد . همچنين ، شايد آلفرد اصلا از پخت و پز دل خوشي نداشته باشد . شايد آلفرد رستوران را براي اين مي چرخاند كه به وصيت مادرش عمل كرده باشد . ” به هر قيمتي شده بايد از رستوران خانوادگي ما محافظت كني ! ” و براي اينكه حال آلفرد را بگيريم ! : در ابتداي داستان ، آلفرد كه براي نوشتن يك داستان حماسي تخيلي 5 سال كوشيده است ، سرانجام شكست ميخورد .
اين جوابها ، به سوالات مطرح شده در مورد آلفرد ، به من مي فهماند كه سوال دراماتيك اساسي مطرح شده در داستان تنها اين نيست كه “ آيا آلفرد سرانجام موفق به اداره رستوران خواهد شد ؟” بلكه اين است كه ” آيا آلفرد مي تواند شانه خود را از زير بار مسئوليت اين ميراث مقيد كننده و دست و پا گير خالي كند ؟ “
راه حل اين موقعيت مي تواند بدين شرح ارائه شود : آلفرد رستوران را به يك سرآشپز علاقه مند مي سپارد و خود مشغول نوشتن نوول مورد علاقه اش ميشود . اما حال در مي يابد كه موضوع اصلي يك نوول ، نبايد جنگ بين سياره ها و آدم فضايي ها باشد ، كه مي تواند حماسه اي غني باشد از استقامت يك خانواده ، در اداره رستوراني براي سه نسل متوالي . نوول تبديل به يك موفقيت عظيم ميشود و رستوران براي هميشه در داستان باقي مي ماند .
اين نمونه نشان ميدهد كه روند پيش روي داستان ، به نوع شخصيتهاي آن بستگي دارد . اگر آلفرد به آشپزي علاقه داشت ، مي توانستيم داستان را به گونه اي ديگر بنويسيم .
سوال ششم : در پايان ، آيا اين ايده پتانسيل لازم براي رسيدن به تزكيه و جوابي قانع كننده را داراست ؟
در اينجا ، منظور من يك پايان خوش نيست . آيا مي تواني به آن سوال بزرگ دراماتيك پاسخي راضي كننده و طبيعي بدهي ؟ (نه پاسخي كه خود عمدا آن را ساخته اي و مصنوعي است و تو قبلا آن طرح ريزي كرده اي .) چه نوع پاياني را دوست داري ؟ خوشبختي يا بدبختي ؟ بدبينانه يا خوش بينانه ؟ اميدوارانه يا شكاكانه ؟
در اين مرحله از طرح ريزي داستان ، تو چيزي در مورد پايان داستان نمي داني . اين شانسي براي توست تا با ايده ها بازي كني و ببيني كه چه پيش مي آيد . نيازي نيست كه حالا تصميم بگيري . تو بايد احتمالاتي را در نظر بگيري و آنها را دنبال كني .
شايد در اين پروسه از تفكرات عميق ، تو با ايده بسيار ويژه اي براي يك پايان بدون قيد و بند روبرو شوي كه مي تواند با هجوم يك ارتش ، انفجار يك قصر و يا ايثار و فداكاري قهرمان داستان كامل شود .
اين امر ميتواند مفيد باشد ، اما يادآوري اين نكته نيز ارزشمند است كه اگر چه چنين برنامه ريزي براي داستان ميتواند مطلوب و مفيد باشد ، اما بهتر آنست كه يك فضاي ذهني براي احتمال تغيير در اين برنامه ريزي را نيز در نظر بگيريم . ( يعني از همان ابتدا مقيد به پاياني خاص نباشيم . ) منعطف بودن در طول نويسندگي يك داستان ، حتي وقتي طرح هاي خوش ساختي براي آن داريم ، باعث ميشود كه گاهي طرحهاي بسيار بهتري را جايگزين طرحهاي قبلي كنيم . هميشه راه حل ها و طرحهاي بسيار واقع گرايانه تر ، براي پيشبرد داستان و كاراكترها ، مفيدتر واقع خواهند شد .