توسعه دهنده نرم افزار اوران ، ورود

قهرمان های منفور

  • قهرمان های منفور-قسمت اول
  • قهرمان های منفور-قسمت دوم
  • نظرات

قهرمان های منفور

نوشته : اریک بورک

منبع : www.movieoutline.com

مترجم : توسعه دهنده نرم افزار اِوِران

با ظهور قهرمانان خاکستری ناخوشایند در سریال های تلوزیونی   مانند Soprano  ، Breaking Bad ، True Detective ضد قهرمانان جدید اینبار در قالب قهرمان ظاهر می شوند . شاید به نظر برسد که دیگر لازم نیست با آنها همذات پنداری کنیم و یا شخصیت آن ها را ریشه یابی کنیم . از زمانی که آنها در دنیای فریبنده و پر زرق و برق داستان مخاطبین را اغوا می کنند .

آیا می توان از این دست کاراکترها در فیلمهای سینمایی هم استفاده کرد ( در مدت زمانی محدود ) ؟

بله و خیر . باور من بر اینست که بعضی نوشته های استثنایی با کاراکترهای خاص انقلابی می توانند مخاطب را به شدت درگیر داستان کنند . اما نکته مهم اینست که فکر می کنم مهمترین مشکل فیلمنامه های غیر موفق اینست که مخاطب اصولا اهمیتی به داستان و قهرمان آن نمی دهد . حال فرض کنید قهرمان داستان شما نیز چندان قابلیت همذات پنداری نداشته باشد . مثلا یک قاتل بالفطره بد ذات برای ذهن عموم مردم چه جذابیتی برای دنبال کردن داستان می تواند داشته باشد .

” انگیزه مخاطب برای دنبال کردن داستان ، همه آرزو و خواست فیلمنامه نویس است “

[layerslider id=”34″]

همیشه مخاطب باید به اتفاقی که در فیلم حادث می شود اهمیت دهد ، تا دلیلی برای ادامه مشاهده فیلم داشته باشد . بیشتر اوقات اهمیت دادن او در نتیجه مهم بودن کاراکتر اصلی فیلم برای او می باشد و یا گاهی بیشتر و در حد دوست داشتن شخصیت اصلی . توجه کنید که آثار برجسته فیلم نامه می بایست در 10 دقیقه اول در برابر سوال مخاطب جواب مناسبی داشته باشد و سوال مخاطب اینست : ” چرا من باید زندگی این فرد را ( قهرمان اصلی ) تا دو ساعت دیگر دنبال کنم ؟ آیا ارزشش را دارد ؟ “

با اینحال نمی توان انتظار داشت یک شخصیت اصلی دوست داشتنی شرط کافی باشد ، تا زمانی که موانع و مشکلات منطقی و احساس برانگیز و چالش برانگیز را مقابل آنها قرار نداده باشید . حال با توجه به موضوع این مقاله که در خصوص قهرمان های منفور می باشد ، هر چه قهرمان اصلی سیاه تر باشد ، مشکلات و موانع پیش روی او باید بزرگ تر باشند .
چرا ما به شخصیت تونی سوپرانو اهمیت می دهیم ؟

در لایه سطحی ، تونی سوپرانو یک شخصیت نامحبوب است ، یک گانگستر خشن که مرتب دروغ می گوید و خیانت می کند ، اما او در عین حال در این داستان ، از عارضه حمله عصبی رنج می برد و مدام احساس ترس می کند و این به اندازه کافی برای یک گانگستر تحقیر آمیز است و او مجبور است به نزد روانپزشک برود . مادرش قصد کشتن او را دارد و هیچ آرامش و احترامی بین او و همسرش  و فرزندانش و همکارانش وجود ندارد . مشکلات او در حد موقعیت او بزرگ و کاملا مرتبط با حرفه او می باشد . در ظاهر او به دیگران آسیب می رساند اما بیشتر نمایش راجع به زندگی پر از دغدغه و مشکل او و روحیات و ابعاد احساسی شخصی تونی می باشد .

سریال Breaking Bad نیز همینگونه است . والتر وایت با روایت کاملا مرتبط و منطقی به عنوان یک قهرمان نه چندان محبوب وارد عمل می شود . یک دبیر شیمی دبیرستان که به شدت به خانواده اش اهمیت می دهد متوجه می شود چند ماهی بیشتر زنده نیست و می خواهد بعد از خودش ، خانواده اش در آرامش باشند . بله در فصل های بعدی سریال او تبدیل به یک کاراکتر سیاه می شود اما چیزی که مخاطبین را به تور می اندازد در آن ابتدای امر حس همدردی با والتر است . ( درگیری او با مشکلاتی بسیار بزرگ که برای همه مخاطبین محسوس باشد . )

و سریال True Detective دوباره اثبات می کند که اگر قهرمان های اصلی سریالی ، معماهای جنایات پیچیده را حل می کنند و اعمالی خارق العاده و قهرمانانه انجام می دهند ، همانطور هم می توانند شخصیتی غیر محبوب و ناخوشایند در سایر عرصه های زندگی شان باشند . خیلی از درامهای تلوزیونی از این حلقه متناقض سود می برند .

 موانع و مشکلات … دلایل توجه مخاطب

اگر قهرمان فیلم شما ( چه محبوب و چه نامحبوب ) با یک مشکل عظیم و مرتبط با شخصیتش و محیطش درگیر نباشد ، حال شمای فیلمنامه نویس با یک مشکل عظیم روبرو خواهی شد ! هر چه مشکل و مانع او کم اهمیت تر باشد ، مخاطب تمایل کمتری به پیگیری داستان خواهد داشت . قهرمان داستان با یک مشکل عظیم بر نمی خورد ، مشکلی که مثل یک گلوله برفی بزرگ ، تبدیل به بهمن حوادث می شود و این مشکل باید او را آنقدر درگیر کند که مجبور به حل آن باشد .

بسیاری از فیلمنامه های موفق روبروی قهرمان خود مخلوطی از گره های دراماتیک را با توجه به ژانر و گونه فیلم قرار داده اند . و شخصیت سمپاتیک قهرمان داستان در برابر آن موانع ملموس ، دوست داشتنی و قابل توجه می شوند بدون توجه به نواقص رفتاری یا فیزیکی آن ها . ( شخصیت های خوب اصلی بهتر است نقیصه های رفتاری داشته باشند اما نباید آنقدر باشد که منجر به آسیب به دیگران شود . )

به هر روی مخاطب باید از لحاظ احساسی درگیر داستان شود و مهمترین روش و وسیله آن همذات پنداری وی با مشکلات و موانع پیش روی قهرمان داستان می باشد . بهترین روش برای حصول این امر ، نشان دادن هر آنچه در قالب تم داستان روی می دهد از زاویه دید قهرمان می باشد . شاید آنها کاملا از قهرمان خوششان نیاید اما هنوز هم باید بتوانند پا در کفش او کنند و داستان را دنبال کنند .

اخیرا کتاب کلاسیک ” نوشتن فیلمنامه هایی که بفروش می رسند ”  اثر مایکل هاگ را دنبال می کنم و فهمیدم که مایکل برای بدست آوردن حس همذات پنداری مخاطب ، روش هایی را به صورت طبقه بندی شده ابداع کرده که بسیار فراتر از نتیجه گیری های شخصی من است . ( در مورد مشکلات بزرگتر برای قهرمانان نا محبوب ) در فصل هفت صفحه ای کتاب با عنوان ” خلق همذات پنداری ”  او سه روش سنتی را ارائه می دهد .

1-   مخاطب را مجبور کن با کاراکترهایت همذات پنداری کند ( در سرنوشت او یک حادثه بد یا بدبختی که لایق او نیست قرار بده . )

2-   کاراکتر را در یک مخاطره عظیم قرار بده به گونه ای که مخاطب برای او نگران شود .

3-   از آنها شخصیت های محبوب بساز ، به معنی فردی خوش قلب ، بخشنده و یاری رسان به دیگران .

اما او ازین سه روش امتحان نیز پا را فراتر می گذارد . او همچنین اشاره می کند که می توانید از طریق حلقه تنگ دوستان صمیمی زیاد که کاراکتر اصلی را دوست دارند او را محبوب نشان دهید حتی اگر کاری غیرخودخواهانه و خیرخواهانه از آنها سر نزند مانند مقدمه فیلم Legally Blonde .

او همچنین عقیده دارد اگر یک کاراکتر به اندازه کافی با مزه و جذاب باشد ، به گونه ای که بتواند مخاطب را بخنداند می تواند بعضی از بدرفتاری های ناخوشایند را توجیه کند و همچنان علاقه مخاطب را به خود حفظ کند . مانند فیلم های When Harry Met Sally و As Good As It Gets . همچنین ممکن است  در خلق کاراکتر اصلی هیچکدام از قواعد کلاسیک مذکور رعایت نشده باشد اما در صورت بوجود آوردن شرایطی خاص این امر هم امکان پذیر است . به عنوان مثال در فیلمی با سه کاراکتر اصلی می توان یکی از کاراکترها را کاملاً بد و دو نفر بعدی را خوب یا بسیار خوب نشان داد و در نتیجه می توان کاراکتر بد را نیز توجیه و دنبال کرد .

من با مایکل در این مورد که نویسندگان باید در مورد کاراکتر اصلی باید ترکیبی از سه اصل کلاسیک را ارائه کنند هم نظرم . همذات پنداری ، رخداد مصیبتی بزرگ و ایجاد شخصیتی محبوب . به علاوه لیست ذیل نیز شامل سایر نکات تکمیلی در جهت جذب بیشتر مخاطب است .

1-   در کاراکتر اصلی یک مهارت خاص و استثنایی یا چیزی شبیه به آن قرار دهید .

2-   قرار دادن قدرتی مافوق قدرت دیگران

3-   قرار دادن شخصیت در شرایط بسیار ملموس و آشنا برای مخاطب

4-   نسبت دادن نواقص و معایب بسیار آشنا برای کاراکتر

5-   روایت داستان از دید قهرمان

لیست دوم جایگزین آن سه اصل کلی مذکور نیست اما اثرات بسیار زیادی در رسیدن به هدف اصلی فیلم نامه نویس در جذب مخاطب و علاقه او و اهمیت او نسبت به داستان دارد . به یاد داشته باشید که باید در 10 صفحه اول اینکار را انجام دهید . جایی که مخاطب تصمبم می گیرد داستان شما را پی بگیرد یا نه .

متاسفانه در 99 درصد فیلمنامه ها جواب مخاطبین به این سوال اینچنین است : ” نه … واقعا میلی ندارم ” اگر بتوانی جزو آن 1 درصد موفق باشی اصولا تو و فیلمنامه ات یک الگو خواهید بود . تو و روشت یک راه خواهی بود برای سایر فیلمنامه نویسان .

ادامه مطلب (کلیک کنید)

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 + 17 =

Next

مقالات مرتبط