توسعه دهنده نرم افزار اوران ، ورود

راهنماي داستان نویسی و شكل دادن داستان (12)

  • راهنماي نوشتن و شكل دادن به داستان (12)
  • نظرات

راهنماي نوشتن و شكل دادن به يك داستان

قسمت دوازدهم

به قلم : اچ. اسمارت 

مترجم : سيد مصطفي احمدی – توسعه دهنده نرم افزار اوران


در این مجموعه مقالات خواهید خواند :

  • مقدمه 
  • چگونگي آغاز داستان 
  • چه ميشد اگر ؟ 
  • شخصيت پردازي 
  • ژانر 
  • زاويه ديد 
  • صحنه پردازي 
  • كشمكش
  • شكل و ساختار 
  • رفع نواقص داستان
  • انتشار داستان
  • حرف آخر

قسمت دوازدهم : كشمكش

اين بخش ما را با بحث كشمكش در داستان و همينطور چگونگي ايجاد آن آشنا ميكند . و نيز چگونگي پايه ريزي اساس داستان و ساختن ستون فقرات قصه با استفاده از تركيب شخصيت پردازي و ايجاد كشمكش ميان شخصيتها را خواهيم آموخت .

من اينو مي خوام و تو اونو مي خواي ! حق با كيه و كي برنده ميشه ؟

كشمكش در قلب داستان به وجود مي آيد . كشمكش از مهمترين قسمتهاي يك پازل دراماتيك است .

كشمكش يك لحظه خاموش شك برانگيز است كه باعث توقف قهرمان ما ميشود و او را از هدفي كه داشته باز مي دارد ، مثل پيگيري يك وظيفه خاص كه به قهرمان محول شده است . كشمكش مي تواند جنگ ميان صدها انسان باشد كه در ميدان نبرد و در فصلي سرد ، روبروي هم صف كشيده اند . كشمكش موقعيتي را نشان مي دهد كه چيزي يا هدفي منشا درگيري و تضاد ميشود . جايي كه كاراكترها از نظر فيزيكي ، ‌احساسي ، اخلاقي يا رواني مورد آزمايش قرار ميگيرند .   

كشمكش و انواع مختلف آن در طول داستان شكل ميگيرند .

كشمكش فيزيكي

نمونه : چگونه از عرض رودخانه اي عبور كنم ، در حالي كه پل خراب شده است ؟

معمولا ساده ترين راه ايجاد كشمكش در داستان ،‌ ساخت موانع فيزيكي خطرناك مي باشد . در زندگي واقعي ، بلاها و موانع سر راه ما شامل ، دير رسيدن به قطار ، گيركردن در يك زمين گلي و يا مشكلات خانگي مي باشد ، پس اين منطقي نيست كه مثلا قهرمان ما با رئيسش دچار مشكل شود ، به اين دليل كه اتوبوسش خراب شده بوده و او دير به سر كار رسيده است . در واقع اين موضوع ،‌ انگيزه خوبي براي كشمكش و جذب مخاطب نيست . 

موانع فيزيكي بايد طوري طرح ريزي شوند كه گويي جزء طبيعت آن صحنه هستند ، صرفنظر از اينكه چقدر مي توانيد هنرمندانه از آنها بهره ببريد . يك چنگك در مسير باغ از پشت روي زمين افتاده است . يك باغبان مست كه شراب پامچال ميل كرده با حواس پرتي آن را سر راه گذاشته است . قهرمان ما هم نزديك بين است و طبيعتا چنگك را نميبيند و به آن برخورد ميكند . وقتي كه كار قهرمان به اورژانس ميرسد ، يك پرستار خوشگل كه اتفاقي شانه قهرمان را هم پيچ ميدهد ! توجه او را جلب ميكند . اين رخداد ، دست سرنوشت بي رحم نيست ، تا سبب شكنجه قهرمان به خاطر پيچ خوردن شانه اش شود ، بلكه اين دختر شايد يك كاراكتر مهم در داستان باشد . يك گره بزرگ ديگر كه قهرمان ما با آن روبرو ميشود و در مي يابد كه او را به نامزد مغرور و بي عاطفه خود ترجيح ميدهد .

بیماری و زخمي شدن ، يكي از موانع كلاسيك داستاني هستند كه ميتوانند به انبوهي از گره هاي داستاني هدايت شوند . به دليل ذات درام در آنها ، اين موانع تمايل دارند كه بدون يك پايه گذاري درست در جان كلام داستان استفاده شوند .  پاي قهرمان داستان را بشکن تا قهرمان زن ما احساس سمپاتيكي نسبت به او پيدا كند و انگيزه بيابد تا بهتر از وي پرستاري كند . يا اگر اين كار انجام شد ، بگذار اين حس سمپاتي با كشمكش و جدل ميان آن دو ايجاد شود تا يكديگر را بهتر بشناسند . و اگر سمپاتي به يكباره ايجاد شد ، كاري كن كه قهرمان آن را بي ارزش تلقي كند و … . مي بيني كه ناگهان شكستن پاي قهرمان ، راهي به سوي پايان داستان ميگشايد . پاياني كه داراي گره هاي زيادي هست و كاراكترها بايد با آن روبرو شوند .

كشمكش احساسي

احساسات وارد عرصه ميشوند . مثال : آيا من بايد از مادرم طرفداري كنم يا شوهرم ؟ با اين وجود كه عاشق هر دو هستم .

اين نمونه كشمكشهاي احساسي در قلب بسياري از روايتهاي داستاني وجود دارند ، زيرا اين چيزي است كه ما همه گاهي در زندگي واقعي با آن سر و كار داريم . دوستان من از هم جدا مي شوند ، حال بايد طرف كه را بگيرم ؟ من نسبت به اينكه شوهرم توجه بيشتري به بچه هاي ازدواج اولش نشان ميدهد ، حسادت ميكنم . حال بايد بين بچه هاي خودم و آنها ، كدام يك را بيشتر دوست داشته باشم ؟ و … زندگي احساسي ما به دليل ذات وجودي مان هميشه پيچيده بوده و دنياي داستان پردازي بايد اين تقابل هاي احساسي را بازتاب دهند .

اينها موضوعات بزرگ و غير قابل اغماضي هستند ، اما در داستان با جزئيات كم بيان ميشوند ، و در لحظه هاي بسيار كوتاه درگيري شاهد بروز آنها هستيم و همين ها هستند كه پيشرفت به سوي هدف را براي كاراكتر سخت‌تر ميكنند .

در كتاب   Mansfield Park اثر جين آستن ، فني ، ‌قهرمان داستان كه يك دختر نوجوان است ، مي خواهد به اولين مجلس رقص زندگي اش برود . به دليل كمبود وقت و نداشتن زينت آلات مناسب ،‌ پسرعمه دوست داشتني اش ، ادموند ، به او يك گردنبند مي دهد كه صليبي دارد و آن را برادر فني براي دختر فرستاده است . از طرفي او يك گردنبند ديگر نيز از دوست فوق العاده مشهور و جديدش ، مري كرافورد ، عاريه گرفته است كه با فني همانند خويش رفتار ميكند . او پشت ميز آرايش مينشيند . در حالي كه گريه ميكند . كدام گردنبند را بايد انتخاب كند ؟ اين يك لحظه فوق العاده زيباي دراماتيك براي احساس آشفتگي احساسي يك دختر نوجوان است . 

كشمكش هاي اخلاقي – تنگناهاي اخلاقي

مثال : آيا درست است كه بعضي از مدارك را بدزديم تا زندگي كودكي را نجات دهيم ؟

موانع لغزش زا ، كاراكتر ار آزمايش ميكنند . اينها موانعي هستند كه ميتوانند از شخصيت هاي اصلي داستان كه اصطلاحا قهرمان ناميده ميشوند ، قهرمان واقعي بسازند . زيرا تو آنهارا مجبور ميكني كه مقاومت كنند ، بايستند و آن چيزي را كه باور دارند ، اثبات كنند . يا نه ، اگر آنها خلاف اخلاق رفتار كردند ، تو آنها را از هدفشان دورتر ميكني و گره هاي بيشمار بيشتري روبرويشان قرار مي دهي .‌

مثال بالا را در نظر بگير :

آيا درست است كه بعضي از مدارك را بدزديم تا زندگي كودكي را نجات دهيم ؟ اگر قهرمان تصميم به اينكار نگيرد ، بايد اينكار را انجام دهد  :

  1. سعي كند تا با راهي مسالمت آميز و قانوني مدارك را بدست آورد كه آنهم شايد گره هاي اخلاقي بيشتري برايش ايجاد كند . ( مثلا براي به دست آوردن مدارك دست به خود فروشي بزند )
  2. براي نجات كودك ، راهي را به غير از پيدا كردن مدارك جستجو كند .

اگر پاسخ او به اين گره اخلاقي اين بود : ” آره ، مي دزدم ، چرا كه نه ؟ ” گره هاي زير را محتمل ميبينيم :

  1. او در حين دزدیدن مدارك دستگير ميشود .
  2. او مدارك را ميدزدد اما احساس گناه ميكند .
  3. مدارك براي نجات كودك كافي نبوده اند .

در اينجا ما درختي از احتمالات و گره ها را داريم كه شاخه شاخه ميشود . يك تنگناي خوب مي تواند گره هاي زياد و زيادتري براي كاراكترهايت بوجود آورد .

كشمكش رواني

مثال : آيا مي توانم بر ترسم از غريبه ها غلبه كنم و بروم به آنها بگويم كه زندگيشان در خطر است ؟

جريانهاي داخلي و روحي سوخت خوبي براي گره هاي داستاني هستند .

توجه كنيد كه تمام اين مثالها، به صورت سوالي بيان ميشوند . زيرا كاراكتر هميشه بايد در موقعيتهاي كشمكش زا و دوراهي هاي اخلاقي ،‌ رواني و فيزيكي ، دست به انتخاب بزند . كه اين كار را انجام دهد يا آن كار ديگر را . البته كه انتخاب آنها بستگي زيادي به شخصيت دروني آنها خواهد داشت .

شخصيت پردازي ، مرتبط با گره داستاني

مثال ابتدايي مان در مورد پل ويران را در نظر بگير :‌ دو نفر در كناره آب ايستاده اند . يك نفر با شلوار جين پاره ، با يك دستمال گلدار بسته شده روي پيشاني و بالاتنه اي تماما خالكوبي شده . ديگري ، زني است كه لباس چنل پوشيده ،‌ يك جفت كفش پاشنه بلند فوق العاده گرانبها در پا دارد و موهايش با جواهرات تزئين شده اند . هويداست كه طبق كليشه هاي خام معمول ، آنها هركدام با روشهايي كه به فرم كاراكتر ظاهريشان بر ميگردد و متفاوت هم هست از عهده عبور از رودخانه بر مي آيند . ولي اگر تو توجه و دقت كافي به شخصيت پردازي داشته باشي ، كشف ميكني كه شايد آن دختر به ظاهر مرفه ، با آن لباس و كفش و آرايش باشكوه ، آنگونه لباس پوشيده ، زيرا در حال اجراي ماموريت جاسوسي مخفيانه است . او يك جاسوس حرفه اي تمرين ديده است كه به راحتي از صندل هاي مخصوصش براي چرخاندن اهرم پل استفاده ميكند . او ميخواهد اهرم را بچرخاند ،‌ زيرا آن مرد به ظاهر زمخت و خشن ، از آب ميترسد و حتي نمي تواند نزديك آن برود .

و وقتي اين گره حل شد ، به مانع ديگري ميرسيم ، درست مثل تمرينات ارتشي . شايد حال كه آن مرد بدلباس با كمك دختر از رودخانه عبور كرده است ، سعي كند دختر را به قتل برساند . شايد اين آخرين گره داستان باشد و شايد هم نه .

طراحي گره ها

  • به كاراكترها انگيزه بده . به دنبال يك انگيزه و نياز قوي براي فائق آمدن بر موانع پيش روي قهرمان بگرد : من بايد آن اژدها را شكست دهم تا بتوانم با پرنسس كه عاشقش هستم ازدواج كنم . من بايد به هر قيمتي شده پولي بدست آورم تا كودكم تحصيلات خود را ادامه دهد .
  • به كاراكترها ايده آل و آرمان بده . يك ديد در مورد زندگي ، مهم نيست كه آن ديد درست است يا نه . و تو با اينكار رخدادها و حوادث را گره دارتر و مشكلتر ميكني . مثال : من يك گياهخوارم و ميزبانان من به بنده گوشت تعارف ميكنند !
  • به كاراكترها عيب و نقص بده .
  • يك شرح حال از گذشته كاراكترها داشته باش .

تمام اينها چگونگي برخورد كاراكتر با موانع را مشخص ميسازند .

  • از صحنه بك گراند براي ارتقاي گره داستانت بهره ببر .
  • مطمئن شو كه كاراكترها اهداف و آرزوهاي متضاد دارند و يا شخصيتهاي ناهمگون و مخالف . اينكه همه كاراكترها با هم به خوبي و خوشي برخورد كنند ، سبب ضعف روايت داستاني خواهد شد .

به ياد داشته باش : گره هايي را در قلب داستان قرار بده و آنگاه داستان خودش ساخته ميشود .

 

قسمت قبل : کلیک کنید

قسمت بعد : کلیک کنید

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 + 1 =

Next