- راهنماي نوشتن و شكل دادن به داستان (11)
- نظرات
راهنماي نوشتن و شكل دادن به يك داستان
قسمت یازدهم
به قلم : اچ. اسمارت
مترجم : سيد مصطفي احمدی – توسعه دهنده نرم افزار اوران
در این مجموعه مقالات خواهید خواند :
- مقدمه
- چگونگي آغاز داستان
- چه ميشد اگر ؟
- شخصيت پردازي
- ژانر
- زاويه ديد
- صحنه پردازي
- كشمكش
- شكل و ساختار
- رفع نواقص داستان
- انتشار داستان
- حرف آخر
قسمت یازدهم: صحنه پردازی
اين بخش در مورد يافتن و استفاده از صحنه اي است كه حداكثر تاثير دراماتيك را بروي خواننده بگذارد . اينجا به ذكر نمونه اي مي پردازم .
يك فنجان كافه در كلوچه فروشي آناستازيا
آن زن اسم يك كافه را روي بيزنس كارتش نوشته بود .
زن گفت : ” من ساعت چهار اونجا خواهم بود . ” كارت را به مرد ميدهد . ” البته اگه حوصله اش رو داري . “
او كلوچه فروشي آناستازيا را در خيابان براد پيدا كرد كه خياباني بود غير از ادينبورگ و بلوار به حساب مي آمد . نماي كثيف ساختمان به رنگ زرد درخشاني بود . و يك سري گلهاي بدقواره آفتابگردان روي شيشه پنجره هايش كشيده شده بود . داخل پر بود از ميزهاي دسته دوم و به درد نخور و صندلي هاي لق و زهوار در رفته كه از يك كليساي قديمي جمع آوري شده بود . ميزها با پارچه اي نفتي و لوچ و چسبناك پوشيده شده بودند و نشيمن گاه سياه و كثيف صندلي ها، شل و وارفته به انها دوخته شده بود . روزگاري اينجا جذاب و تازه به نظر مي آمد . همان روزهايي كه كلوچه فرانسوي تازگي داشت . اما اكنون اينجا بدل به مخروبه اي شده است . روزنامه هاي روي پيشخوان به خاطر نشت كافه از قهوه جوش پوسيده شده بودند . قبول اينكه بايد او را اينجا ملاقات كند برايش سخت بود ، اما او آنجا بود . خيلي تميز و شسته رفته ، در لباسي سياه ، پشت يك ميز كوچك نشسته بود .
زن گفت : ” ايان ” و سپس از پشت ميز بلند شد .
ايان گفت :” جريان اينجا چيه ؟! ” گويي كه آرزو ميكرد زن با وي در وان حمام قرار بگذارد ! يك دانه آبجو و يك سيگار سفارش داد .
زن گفت :” شواهد و مدارك جديدي پيدا شده . “
ايان گفت : ” چطوري ؟ “
زن ادامه داد : ” من يكم در اين باره كنكاش كردم … نمي خواي بشيني ؟ “
ايان نگاهي گذرا به گل آفتابگردان كه همچون لكه ننگي بر پنجره نقش بسته بود انداخت . ساعت اوج ترافيك شده بود و ماشينها نعره ميكشيدند و غروب بر تمام شهر سايه افكنده بود . غروب ، يك پوشش براي حس گمنامي لذت بخش . او با خود انديشيد كه مي خواهد برود بيرون ، جايي كه ماشينها مي غرند و چراغها روشن ميشوند .
ايان گفت :” الان فقط ميخوام يك فنجون کافه بخورم . فقط همين . “
يك صحنه خوب پردازش شده و تشريح شده چه امتيازي به داستان ميدهد ؟
اگر اين مورد به خوبي هدايت شود ، صحنه داستان نيز همچون كاراكتر آن به ياد ماندني خواهد بود . ارزشش را دارد كه زماني از تفكراتمان را به صحنه داستان و تاثير آن روي مخاطب اختصاص دهيم . حس زمان و مكان از قويترين چيزهايي هستند كه يك داستانگو مي تواند در داستانش انتقال دهد . از آن گذشته ، آنها ( زمان و مكان ) همان المان هاي جادويي هستند كه خواننده را از قيد زمان و مكان رها ميكنند . همان فرار از واقعيت و انتقال جادويي در زمان كه خواننده از داستانها انتظار دارد . راجع به صحنه داستانت مثل صحنه بك گراند يك نمايش تئاتر بيانديش .
اجزاي صحنه آماده و كليشه شده كه چيزي در مورد آن نميداني و يا به قدر كافي در مورد آن تحقيق نكرده اي ، همچون پرده نقاشي بد ريخت و مبهم بك گراند يك تئاتر به نظر ميرسد كه يك كمپاني آماتور درام ، آن را از يك عتيقه فروشي قرض گرفته تا كار خود را راه بياندازد ! اين كاريست شلخته وار و ناتمام كه تمام شانسهاي شما ، براي اينكه داستانتان قانع كننده و تاثيرگذار باشد را خراب ميكند . پس خودت صحنه پردازي كن .
اين بدان معنا نيست كه تو مجبوري يك دنيا خلق كني ، و سپس آن را براي خواننده تشريح كني . اما تو بايد يك ايده كلي از فضاي داستانت و مكان رخدادها داشته باشي . من دوست دارم كه مدلي از يك خانه يا شهر واقعي در ذهن داشته باشم و ميتوانم چند ساعت در مورد جزئيات آن شهر يا خانه فكر كنم . هيچ كدام از اين جزئيات شايد در نص داستان ديده نشوند اما من مي خواهم حداقل در ذهنم ، كاراكترها در فضايي قانع كننده و واقعي زندگي كنند .
تصور كن كه داري يك داستان كارآگاهي مينويسي كه در يك روستاي انگليسي اتفاق مي افتد . مثلا يك داستان كلاسيك جنايي قتل در خانه كشيش ها .
صحنه از چه چيزي ساخته شده است ؟ آيا كلبه ها سنگي اند ، آجري اند يا چوبي ؟ چه المانهايي با فضاي صحنه شما تطابق و مناسبت دارند ؟ بدست آوردن اين اطلاعات از يك كتاب راهنما خيلي آسان ميباشد .
اين روستا چه تاسيساتي دارد ؟ آيا يك مغازه روستايي يا دفتر پستي هست تا اهالي در آن جمع شوند و پچ پچ و غيبت كنند ! يا اينكه درب آن سالها بسته مانده است . يك مدرسه در آنجا داريم . آيا مي خواهي يك دبستان مدرن شهرستاني با سقف هاي مسطح باشد كه چكه ميكند يا يك مدرسه روستايي كوچك باشد با معماري دوره ملكه ويكتوريا ؟
يك روستاي انگليسي بزرگ معمولا دو تا قهوه خانه دارد . يكي پايين تپه ، جايي كه كارگرهاي مزرعه در آن شنگول ميشوند و قهوه خانه ديگري كه بوسيله آشپز با استعدادتري اداره ميشود و بيشتر به خاطر غذايش معروف است تا دارت بازي اش . آنجا مكاني است كه كشاورزان مي نوشند و بسياري از مردم محل با ماشينهاي بزرگ خويش براي يك وعده غذاي درست و حسابي در آن اطراق ميكنند . قهوه خانه ای كه ممكن است براي يك شهرنشين ، كهنه و حتي ترسناك جلوه كند. همانطور كه گاهي شهري ها مي گويند : ” دهاتي ساخت “
و حال كه مي خواهيم يك قتل در خانه كشيشان رخ دهد ، چه بايد بكنيم ؟ آيا خانه كشیشان هنوز متعلق به كليساست و يا آنها خانه را فروخته اند و حال آنجا تبديل به يك خانه مدرن بي هويت شده است ؟ چه كسي در آنجا زندگي ميكند ؟ تمام اين چيزها روي داستان تو تاثير ميگذارند .
تنها تفكر در مورد صحنه اي مثل اين ، ايده هاي تو را در داستان پردازي ارتقا ميدهد . معمولا جاهايي را كه ميبيني مي توانند الهامات احساسي خاصي به تو ببخشند . يك خانه خرابه در خياباني كه همه چيز در آن ويران شده است همان قدر الهام بخش است كه يك بار مدرن امروزي در يك شهر بزرگ ، در غروب جمعه .
چگونه ميتواني در داستانت مكاني باورپذير بسازي در حالي كه خود هيچگاه آنجا نبوده اي؟
طبق يك قاعده منطقي و آنگونه كه خرد امر ميكند ، تو چيزي مينويسي كه راجع به آن ميداني . اما اين بدان معني نيست كه تو حتما بايستي نوشته هايت را قبلا تجربه كرده باشي تا با قدرت و اختيار در مورد آن بنويسي . اينجا جايي است كه تحقيقات و مهارتهاي نويسندگي بايد بروز پيدا كنند .
خود را در موضوع داستانت غرق كن ، در آنصورت تو همه چيز را در مورد آن مي داني . اگر قسمتي از داستان تو در پاريس ميگذرد و تو هرگز در آنجا نبوده اي ،مي تواني هر مطلبي كه در مورد اين شهر وجود دارد را بخواني تا دستت براي نوشتن در اين لوكيشن بازتر شود . نقشه ها را بخوان ، كتابهاي راهنما ، زندگي نامه ها ، نوولها و فيلمهاي فرانسوي . به نقاشي ها و عكسها بنگر . تو نمي تواني انتظار داشته باشي كه ديدي صد در صد در مورد اين شهر پيدا كني ، اما بايد راه خود را به صورت ذهني در اين شهر باز كني و آنجا را بشناسي تا بتواني كاراكترهايت را در آن شهر اسكان دهي و كاري كني كه در جامعه فرانسوي ، باورپذيرتر باشند و رفتارشان با فرانسوي ها بخورد . چنين مطالعاتي براي صحنه پردازي مثلا يك سياره بيگانه نيز لازم است .
يك سري جزئيات ويژه و به ياد ماندني در اين لوكيشنها بگذار تا تخيلات خواننده ات را به قلاب بكشد و او بتواند خود را در فضاي لوكيشن احساس كند .
به احساسات پنج گانه فكر كن . بينايي ، شنوايي ، لامسه ، بويايي و چشايي . آن ستون چه رنگي است ؟ نور از كجا وارد اتاق ميشود ؟ چه چيزي روي زمين پهن است ؟ كف تميز است يا كثيف ؟ لازم نيست از تمام اين اطلاعات استفاده كني ، اما بايد آنها را در جايي از ذهنت محفوظ نگاه داري . ممكن است جايي به دردت بخورد .
در تشريح صحنه كلي نگر و يا بسيار جزئي نگر نباشيد . بهتر است كه جزئيات حدودا با دقت و ظرافت بيان شوند . مثلا از ديد كاراكترها و يا واكنش آنها به محيط اطراف .
هميشه شايد داستانها بيانگر احساسات جهان شمول باشند اما صحنه آنها منحصر به يك نقطه از جهان ميباشد .
اتللو نوشته شكسپير كه در قبرس قرن شانزدهم رخ داد و همينطور اجراي دوباره اين نمايش در سالن مدرن متروپوليتن و در يك مدرسه ابتدايي خصوصي در زمان معاصر را در نظر بگيريد . داستان يكي است اما بك گراندها زمين تا آسمان فرق ميكنند . West Side Story در واقع اجراي مجدد Romeo and Juliet است كه در جنگهاي گنگستري دهه 50 نيويورك اتفاق مي افتد .
صحنه پردازي ميتواند براي انعكاس المانهاي موضوعي داستان نيز مورد استفاده قرار گيرد . مي تواند كيفيت حس زيبايي داستان را تعالي بخشد . يك فضاي شاعرانه در يك تراژدي عاشقانه ، و يا يك دنياي سرد و بي تفاوت در يك نوول جنايي خشن .
يك صحنه دقيق انتخاب شده مي تواند ويتريني براي نمايش قابليتهاي كاراكتر داستان باشد . يك شهريِ زبر و زرنگ را در نظر بگيريد كه مجبور است بالاجبار در يك روستا اطراق كند . اگر روستا و ساكنين آن به خوبي قابل مشاهده و لمس باشند ، تمايز و تقابل آنها با شخصيتهاي شهري بيشتر نمايان ميشود . اما ، تشريح چنين صحنه اي بسيار تاثير گذارتر ميشود ، وقتي كه با افزايش تدريجي آگاهي يك كاراكتر خاص همراه باشد . چه اگر براي يك زن روستايي ، مناظر آنجا چون قصيده اي شاعرانه باشد ، براي يك شهري مثل يك زندان است و یا بالعکس.
از صحنه پردازي براي ايجاد تضاد يا تقويت موقعيت هاي احساسي كاراكترها استفاده كن .
تقويت
اينجا يك مدرسه قديمي وحشتناك براي صحنه داستانمان مي باشد . تمام پله ها ترك خورده اند ،تمام قاب درها از جا كنده شده و آويزانند و اصلا جاي تعجبي نيست اگر در اتاق كوچك زير شيرواني آن ، چيز بسيار شيطاني و وحشتناكي وجود داشته باشد .
( نمونه اي براي تقويت يك حس )
تضاد و تقابل
آيا يك بيمارستان آموزشي اَبَر تكنولوژيك ، كه در آن همه تنها بايد بر روي كارشان تمركز كنند ، مي تواند مكان مناسبي براي يك رابطه عشق و عاشقي ممنوع تحريك آميز باشد ؟
يك صحنه پردازي استادانه ، بافت و احتمالات دراماتيك به داستان مي بخشد . و به نويسنده لذت يك سفر مجازي را به دنياي خودساخته اش خواهد داد .
قسمت بعد : کلیک کنید