- حادثه محرک فیلمنامه - بر هم زننده تعادل
- نظرات
(ادامه از مقاله قبل)
حادثه محرک فیلمنامه – بر هم زننده تعادل
به عنوان مثال به ” راکی ” پیشنهاد نبرد علیه گروه آپولو را میدهند. ” ویل هانتینگ ” دستگیر میشود و به او گفته میشود تنها راه نجات او قبول دستور دادگاه برای ملاقات با یک روانشناس و کار برای یک پروفسور ریاضی در دانشگاه میباشد. پدر ” چارلی بابیت ” میمیرد و چارلی پی میبرد که پدر املاک خود را به برادر مبتلا به اوتیسم او (ریموند) بخشیده است. برادری که حتی چارلی تا به امروز از وجود او خبر نداشته و او را به خوبی نمیشناسد.
انگیزنده در داستان به چه معناست؟ به این معناست که هم قهرمان و هم مخاطب احساس کنند کاری باید انجام شود. ما از یک قهرمان منفعل انتظاری نداریم و مطمئنا داستان او برای ما چندان جذاب نیست.
فکر کنید راکی بی اعتنا به پیشنهاد مطروحه، ورزش بوکس خود را در همان سطحی که بود ادامه میداد و برای “گازو” کار میکرد. فکر کنید ویل هانتینگ به همان زندگی خود ادامه داده و به دنبال نبوغش نمیرفت. فکر کنید چارلی بابیت از ارث خود میگذشت و به واردات خودرو ادامه میداد.
لحظه ای در ابتدای داستان که زندگی کاراکتر اصلی را تغییر میدهد و باعث به حرکت افتادن و پویایی داستان میشود. این حادثه باعث واکنشی حتی جزئی از سوی کاراکتر اصلی میشود. اما مراقب باشید اگر واکنش مناسب نشان ندهد، یعنی در اصل آن حادثه به اندازه کافی برای آن کاراکتر و محیط و شرایط داستان، محرک نبوده است.
شان کاین در کتاب شبکه داستان این حادثه را اینگونه شرح میدهد: یک اتفاق که دنیای داستان را متلاطم میکند. کاری که حادثه انگیزنده انجام میدهد به هم زدن بالانس دنیای شخصیت اصلی شماست.
نکته بسیار مهم: این حادثه معمولا و ترجیحا فقط تعادل دنیای عادی قهرمان را بهم میزند، اما نه آنقدر که دنیای پیرامون او دگرگون شود و داستان اصلی شروع شود. داستان اصلی زمانی شروع میشود که پروتاگونیست به صورت کاملا جدی و پس از کنار آمدن با این عدم تعادل، به قصد بازگرداندن تعادل وارد عمل شود.(نقطه عطف اصلی اول)
هنگام رخداد حادثه محرک که مسلما نباید تاثیر بیشتری نسبت به حادثه کلیدی (در جلسه آینده خواهیم آموخت) داشته باشد، قهرمان و مخاطب، یا تنها مخاطب، متوجه بر هم خوردن بالانس دنیای عادی قهرمان میشوند. اما این به معنی ورود به پرده دوم نیست. در این نقطه همه چیز قابل برگشت است. در برخی مقالات از این حادثه، به عنوان تغییر دهنده و دگرگون کننده زندگی قهرمان و نقطه بدون بازگشت یاد میکنند. این اشتباه است. این نقطه و کلا تمام لحظات فیلمنامه بدون بازگشت هستند، اما فقط برای نویسنده. نقطه بدون بازگشت برای قهرمان غالبا در بازه {انتهای پرده اول تا نقطه میانی} میباشد.
و این لحظه باید یا منتهی به یک نتیجه خوب شود یا بد (در پایان داستان). این حادثه باید آنقدر محرک باشد که کاراکتر شما را به سمت شرایط و محیط جدید سوق دهد. توجه کنید قرار نیست الزاما او را وارد شرایط جدید کند، بلکه فقط باید او را به آن سمت هل دهد.
این حادثه حتما نباید در صفحه اول رخ دهد. قرار نیست حتما یک جسد یا صحنه تعقیب و گریز در صحنه اول داشته باشید. اما باید حتما، حداقل در ده درصد ابتدای داستان شما چنین صحنه ای وجود داشته باشد.
به عنوان مثال در عطش مبارزه، حادثه انگیزنده لحظه ای است که زندگی کتنیس، قهرمان این فیلم، زیر و رو میشود. آن هم از آنجایی که حالا میداند برای بقا در یک مسابقه تحت حمایت دولت باید تا سر حد مرگ بجنگد.
در فیلم بی همتا، حادثه انگیزنده، انتخاب فرقه جدید توسط تریس است و آن فرقه بر خلاف خط خونیش، فرقه شجاعت میباشد.
در فیلم اگر میماندم، حادثه انگیزنده تصادف ماشین است که باعث مجروحیت شدید مایا هال میشود. او تمام خانواده اش را از دست میدهد و ساکن یتیمخانه میشود.
بنابراین حادثه انگیزنده مهمترین قسمت یک داستان است. چون باعث زیر و رو شدن دنیای عادی داستان و پویایی المانهای داستان در آینده میشود و تمام طرح ساختار داستان شما به این لحظه بستگی دارد.
[layerslider id=”41″]
در فیلم افسانه، فقط یک حادثه انگیزنده وجود دارد، اما همین یک حادثه تمام پروتاگونیستهای اصلی را به طرق مختلف تحت تاثیر قرار میدهد. دی مخفیانه به بیمارستان نفوذ میکند تا داروی درمان بیماری برادر کوچکترش را بدزدد. در این حین، ظاهراً مردی به نام ماتیوس ایپاریس را میکشد. خواهر کوچک ماتیوس، یعنی جون، که پروتاگونیست دیگر داستان است باید با مرگ برادرش کنار بیاید و به دنبال قاتل برادر برود. و حال دی یک متهم جنایتکار تحت تعقیب میباشد. زندگی هر دو به صورت دراماتیک در یک لحظه تغییر پیدا کرده است و آن لحظه همان حادثه انگیزنده میباشد.
در این لحظه است که سوالی پرسیده میشود و این سوال در نقطه عطف اصلی اول شدیدتر و واضح تر شده و در نتیجه جواب این سوال در نقطه اوج و گره گشایی داده خواهد شد.
به عنوان مثال در عطش مبارزه، حادثه انگیزنده ما را مجبور میکند از خود بپرسیم: آیا کتنیس زنده میماند؟ و نقطه اوج در پرده سوم حتما به این سوال پاسخ میدهد.
در افسانه، حادثه انگیزنده باعث میشود مخاطب از خود بپرسد: آیا دی در چنگال جون گرفتار خواهد شد و آیا جون میتواند او را مجازات کند؟ مسلما در نقطه اوج به این سوال پاسخ داده میشود.